بنى مُصطَلِق : تيرهاى از قبيله خزاعه
تيرهاى مهم از قبيله خزاعه و يكى از نبردهاى رسولخدا(صلى الله عليه وآله) را با نام بنى مُصْطَلِق مىشناسند. بنى مصطلق را به اختصار «بَلْمُصْطَلِق» نوشتهاند.[1] جد اعلاى اين قبيله، جذيمة (مصطلق) بن سعدبن عمرو بود[2] كه به سبب صداى خوب و بلندش او را مصطلقدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 281
خواندهاند.[3] به رغم شهرت قبايل منتسب به خزاعه به ازديان يمنىتبار[4] برخى از نسب عدنانى ايشان سخن گفتهاند.[5]مادر مصطلق، امّخارجه بنت سعد بن عبدالله به سبب شتاب و آسانگيرى در ازدواج خود ضرب المثل شده بود.[6]
آبها و سرزمينها:
از «مُرَيْسيع»، آبى در نجد و در 8 منزلى مدينه[7] و «شُهد» به عنوان منابع آبى و از «راحَة فرُوع»[8] و «عُسْفان»[9] به عنوان سكونتگاههاى ايشان نام بردهاند، بر اين اساس ايشان در مناطق ميان مكه و مدينه سكونت داشتهاند. بنىالمصطلق در بازار عُكاظ حاضر مىشدند و در فعاليتهاى آن شركت داشتند.[10] بعدها برخى از ايشان در مدينه سكونت يافتند.[11]پيشينه تاريخى:
بنىمصطلق را از قبايلى دانستهاند كه در كنار كوه «حُبْشىّ» در پايين مكه گرد آمده، با قريش پيمان بستند كه تا شب و روز برپاست و تا كوه حبشى بر جاى خود استوار است در مقابل ديگران متحد باشند و از اين رو آنان را بهنام آن كوه «احابيش قريش» خواندهاند.[12] (بنىليث) گرچه قبايلى را كه با خزاعه پيمان داشتهاند شايد بتوان از همپيمانان بنىمصطلق نيز به شمار آورد؛ اما بايد از بنىمدلج به عنوان مهمترين همپيمان بنىمصطلق نام برد.[13] درباره زير مجموعههاى بنى مصطلق اطلاع چندانى وجود ندارد.غزوه بنى المصطلق:
اين غزوه را به سبب نسبتهاى مختلف به نامهايى گوناگون مىشناسند؛ غزوه مُرَيْسيع[14] به اعتبار آب آنها در نجد، غزوه نجد از آن رو كه آب مريسيع در آن سرزمين جارى بود[15] و غزوه بنىمصطلق به سبب آنكه اين نبرد با تيره بنىمصطلق روى داد. برخى برخلاف مشهور اين غزوه را به نام محارب هم ناميدهاند؛ اما به نظر برخى، محارب نام غزوه ديگرىاست.[16]بنا به گزارشها بنىمصطلق به رياست حارث بن ابى ضرار به همراه گروهى از صحرانشينان با خريد سلاح و تداركات لازم آماده نبرد با رسولخدا(صلى الله عليه وآله)شدند. در پى اين اقدام رسولخدا(صلى الله عليه وآله)ابتدا بُرَيدةبن حصيب اسلمى را براى كسب اطلاع به سوى بنىمصطلق فرستاد.
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 282
بريده نزد آنان چنين وانمود كرد كه مىخواهد به كمك بنىمصطلق بيايد و چون از آمادگى آنان براى نبرد با مسلمانان آگاه شد بازگشت و به رسولخدا(صلى الله عليه وآله)اطلاع داد. پيامبر(صلى الله عليه وآله)نيز مسلمانان را از ماجرا آگاه ساخت و براى نبرد گسيل داشت.
درباره زمان اين غزوه اختلاف است؛ به گفته واقدى و برخى ديگر[17] در روز دوشنبه دوم شعبان سال پنجم هجرى رخ داد؛ اما برخى زمان آن را روز شنبه اول ماه شعبان[18] سال ششم دانستهاند.[19] بخارى نيز به نقل از موسى بن عُقْبَه زمان آن را سال چهارم گفتهاست.[20]
بيشتر منابع گفتهاند: رسول خدا(صلى الله عليه وآله) زيد بن حارثه را در مدينه گماشت؛ اما از ابوذر و ديگران نيز به عنوان جانشين پيامبر در مدينه ياد شده است.[21] در اين غزوه پيامبر دو تن از همسرانش (عايشه و ام سلمه) را همراه داشت.[22] شمار سپاه اسلام را 700 نفر ثبت كردهاند.[23] آنان 30 اسب داشتند كه 10 اسب از مهاجران و 20 اسب از انصار بود. رسول خدا نيز دو اسب داشت. اميرمؤمنان، امام على(عليه السلام) از جمله اسبسواران بودند.[24] بسيارى از منافقان نيز كه پيش از اين در غزوهها شركت نمىكردند، در اين غزوه به طمع غنيمت و امور دنيوى و نيز نزديك بودن مسير، با رسول خدا(صلى الله عليه وآله)همراه شدند.[25]
مسلمانان در مسير خود در بُقْعاء به جاسوسى از بنى مصطلق برخورد كردند كه براى كسب خبر از سپاه رسولخدا(صلى الله عليه وآله)فرستاده شده بود. چون از او خبر گرفتند اظهار بىاطلاعى كرد؛ اما پس از تهديد خبر داد كه حارثبن ابى ضرار با گروهى فراوان براى نبرد با مسلمانان آماده شدهاند. پس از اين حارث بن ابى ضرار و يارانش از حركت مسلمانان براى نبرد آگاه شدند و دريافتند كه جاسوس آنان اسير و كشته شده است. حارث و يارانش از اين خبر به شدت اندوهگين و هراسان شدند و سپس كسانى كه با بنىمصطلق همراه شده بودند پراكندهشدند.
رسول خدا در كنار آب مُرَيْسيع فرود آمد و در همان حدود نبرد آغاز شد. شعار مسلمانان در اين غزوه بنا بر روايتى «ألا إلى الله ألامر»[26] و بنابر گزارشى «يا منصورُ اَمِتْ» بود.[27] گفتهاند: حمله مسلمانان چنان غافلگيرانه بود كه 10 نفر از بنى مصطلق كشته شدند. بسيارى از مردها از جمله رهبر بنىمصطلق گريختند و زنان و كودكانشان به اسارت درآمدند كه شمار اسيران را حدود
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 283
100 خانواده[28] و مقدار غنايم را 2000 شتر و 500000 گوسفند دانستهاند.[29]
جُويرِيّه دختر حارث بن ابى ضِرار در شمار اسيران و سهم ثابت بن قيس بود كه از سوى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آزاد شد و به ازدواج آن حضرت درآمد. سپس تمام زنان بنىمصطلق كه به اسارت مسلمانان درآمده بودند آزاد شدند، از اين رو عايشه گفت: از جويريه زنى بابركتتر براى زنان قبيلهاش نديدم كه پس از ازدواج با پيامبر(صلى الله عليه وآله)100 خانوار آنان آزاد شدند.[30] برخى از اسيران نيز با پرداخت فديه آزاد شدند[31]؛ همچنين گفته شده: مقرر شده بود ايشان فديه بدهند؛ اما مسلمانان به احترام پيامبر كه داماد بنى مصطلق شناخته مىشد اسيران خود را بدون فديه آزاد كردند.[32]
برخى مفسران آيه «لَن يَضُرّوكُم اِلاّ اَذىً و اِن يُقـتِلوكُم يُوَلّوكُمُ الاَدبارَ ثُمَّ لا يُنصَرون»(آلعمران/3،111) را خبرغيبى قرآن و حاكى از پيروزيهاى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و فرار دشمنان از جمله بنى مصطلق دانستهاند.[33] مفاد آيه اين است كه آنان هرگز نمىتوانند به شما زيان برسانند، جز آزارهاى مختصر و اگر با شمار پيكار كنند، به شما پشت خواهند كرد. سپس كسى آنان را يارى نمىكند.
از گزارشهاى متعدد درباره برخى حوادث اين غزوه چنين برمىآيد كه مسلمانان در اين غزوه با مشكل كمآبى روبهرو بودند، به گونهاى كه برخى مسلمانان براى غسلهاى واجب خود دچار مشكل شدند از اين رو آيه تيمم نازل شد و دستور تيمم را بيان كرد.[34] بخشى از اين آيه چنين است:«... و اِن كُنتُم مَرضى اَو عَلى سَفَر اَو جاءَ اَحَدٌ مِنكُم مِنَ الغائِطِ اَو لـمَستُمُ النِّساءَ فَلَم تَجِدوا ماءً فَتَيَمَّموا صَعيدًا طَيِّبـًا فامسَحوا بِوُجوهِكُم واَيديكُم اِنَّ اللّهَ كانَ عَفُوًّا غَفُورا =و اگر بيماريد يا مسافر يا يكى از شما از قضاى حاجت آمد يا با زنان درآميختهايد و آب نيافتهايد، پس بر خاكى پاك تيمم كنيد، و صورت و دستهايتان را مسح كنيد كه خداوند بخشنده و آمرزنده است». (نساء/4،43) برخى منابع درباره معجزهاى از پيامبر در ارتباط با مشكل كم آبى مسلمانان آوردهاند كه وقتى رسول خدا دست در ظرف مىبرد چندان از انگشتان آن حضرت آب مىجوشيد كه سپاهى عظيم از آن نوشيده، سيراب مىشدند و از آن توشه برمىداشتند. شدت كمآبى حتى به درگيرى ميان مهاجر و انصار انجاميد. منابع تفسيرى نزول آيات متفاوتى را به اين درگيرى مرتبط مىدانند. بر پايه گزارشى مشهور پس از غزوه بنىمصطلق رسولخدا(صلى الله عليه وآله)بر سر چاهى كمآب فرود آمدند و در اين هنگام براى برداشتن آب بين سِنان بن وَبْر و
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 284
جَهْجَاه بن مسعود (يا اَنَسبن سيار و جهجاه بن سعيد به سبب گير كردن دلو آنان به يكديگر[35]) درگيرى رخ داد. جهجاه با دست به صورت سنان زد و صورت وى خونين شد. سپس سنان از خزرجيان و جهجاه از قريشيان يارى خواستند و چيزى نمانده بود كه فتنهاى برپا شود. از سويى منافق مشهور، عبدالله بن اُبَىّ، از ماجرا باخبر شد و با انتقاد از گرايش مردم به دين اسلام و يارى رسولخدا(صلى الله عليه وآله) به يارانش گفت: اگر به مدينه بازگردم عزيزان را وادار مىكنم تا ذليلان را از شهر بيرون رانند. زيدبن ارقم كه در آن زمان هنوز بالغ نشده بود در ميان اين جمع بود و ماجراى عبدالله بن ابىّ و سخنان وى را به رسولخدا(صلى الله عليه وآله)خبر داد؛ اما عبدالله بن ابى در حضور رسول خدا(صلى الله عليه وآله) زيد بن ارقم را به سبب نابالغ بودنش تكذيب و از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)عذرخواهى كرد. به همين مناسبت آيات ذيل از سوره منافقون نازل شد و ضمن بازگو كردن سخنان عبدالله بن ابىّ، با صراحت نفاق او را تبيين كرد. رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نيز زيد بن ارقم را تصديق فرمود[36]: «... هُمُ الَّذينَ يَقولونَ لا تُنفِقوا عَلى مَن عِندَ رَسولِ اللّهِ حَتّى يَنفَضّوا ولِلّهِ خَزائِنُ السَّمـوتِ والاَرضِ ولـكِنَّ المُنـفِقينَ لايَفقَهون * يَقولونَ لـَئِن رَجَعنا اِلَى المَدينَةِ لَيُخرِجَنَّ الاَعَزُّ مِنها الاَذَلَّ و لِلّهِ العِزَّةُ و لِرَسولِهِ و لِلمُؤمِنينَ و لـكِنَّ المُنـفِقينَ لايَعلَمون».(منافقون/63، 1 ـ 8) برخى از منابع نيز بر مبناى روايت ابن عباس اين درگيرى را در كنار آب مريسيع و بين غلام عبدالله ابىّ و غلام عمربن خطاب مىدانند و افزودهاند كه پس از آگاه شدن عمر از سخنان ناشايست عبدالله درصدد برخورد با او برآمد. بر طبق اين روايت نزول آيه14جاثيه/45 در اين باره است[37]: «قُل لِلَّذينَ ءامَنوا يَغفِروا لِلَّذينَ لا يَرجونَ اَيّامَ اللّهِ لِيَجزِىَ قَومـًا بِما كانوا يَكسِبون =به مؤمنان بگو: تا از كسانى كه به روزهاى [پيروزى]خدا اميد ندارند مورد عفو قرار دهند تا [خداوند هر ]گروهى را به [سبب] آنچه مرتكب مىشدهاند جزا دهد»؛ ولى با توجهبه مكى بودن سوره جاثيه شايد بتوان در شأن نزول مذكور خدشه كرد و بايد اين آيه را تطبيق مفسّران بر ماجراى درگيرى دانست.
همچنين برخى مفسران از جمله ابن كثير نيز نزول آيات 73 ـ 74 توبه/9 را در اين درگيرى دانسته و صدور فرمان جهاد با كافران و منافقان را در اين حادثه مىدانند[38]: «يـاَيُّهَا النَّبِىُّ جـهِدِ الكُفّارَ والمُنـفِقينَ واغلُظ عَلَيهِم ومَأوهُم جَهَنَّمُ و بِئسَ المَصير يَحلِفونَ بِاللّهِ ما قالوا ولَقَد قالوا كَلِمَةَ الكُفرِ وكَفَروا بَعدَ اِسلـمِهِم وهَمّوا
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 285
بِما لَم يَنالوا وما نَقَموا اِلاّ اَن اَغنَهُمُ اللّهُ و رَسولُهُ مِن فَضلِهِ فَاِن يَتوبوا يَكُ خَيرًا لَهُم و اِن يَتَوَلَّوا يُعَذِّبهُمُ اللّهُ عَذابـًا اَليمـًا فِى الدُّنيا والأخِرَةِ و ما لَهُم فِى الاَرضِ مِن ولِىّ و لانَصير = اى پيامبر با كافران و منافقان جهاد كن و بر آنان سخت بگير. جايگاهشان جهنم و چه بد سرنوشتى است. به خدا سوگند ياد مىكنند كه [سخن ناروا]نگفتهاند، در حالى كه قطعاً سخنان كفرآميز گفته و پس از اسلام آوردنشان كافر شدهاند و تصميم [به كار خطرناكى] گرفتند كه به آن نرسيدند. آنان فقط از اين انتقام مىگيرند كه خداوند و رسولش آنان را از فضل خود بى نياز ساختند، با اين حال اگر توبه كنند براى آنان بهتر است و اگر روىگردانند خداوند آنان را در دنيا و آخرت به مجازات دردناكى كيفر خواهد داد و در سراسر زمين يار و ياورى نخواهند داشت».
با توجه به شهرت ماجراى درگيرى مسلمانان با يكديگر و نزول آيات سوره منافقون در اين خصوص به نظر مىرسد مرتبط دانستن نزول برخى آيات سوره توبه با اين حادثه بر اثر درآميخته شدن برخى از گزارشها با يكديگر باشد، چنانكه ابن كثير در پايان اين گزارش به اين اشتباه نيز اشاره كرده است.[39]
بر پايه گزارشى در غزوه بنىمصطلق شب هنگام آيات 1 ـ 2 حجّ/22 نازل شد و آن حضرت آنها را براى مسلمانان خواند و از آنان پرسيد: آيا مىدانيد قيامت چه روزى است؟ آنان گفتند: خدا و رسولش داناترند. سپس آن حضرت بخشى از ويژگيهاى روز قيامت و احوال بندگان در آن روز را بيان فرمود و مسلمانان بسيار گريستند[40]: «يـاَيُّهَا النّاسُ اتَّقوا رَبَّكُم اِنَّ زَلزَلَةَ السّاعَةِ شَىءٌ عَظيم * يَومَ تَرَونَها تَذهَلُ كُلُّ مُرضِعَة عَمّا اَرضَعَت و تَضَعُ كُلُّ ذاتِ حَمل حَملَها و تَرَى النّاسَ سُكـرى و ما هُم بِسُكـرى و لـكِنَّ عَذابَ اللّهِ شَديد».(حجّ / 22، 1 ـ 2)
داستان اِفك:
از حوادث مهمى كه در غزوه بنى مصطلق بنا بر نقل مشهور براى عايشه رخ داد داستان افك بود. بنا بر گزارشهايى، عايشه در بازگشت از غزوه بنى مصطلق هنگامى كه رسولخدا(صلى الله عليه وآله) در منزلى توقف كرد براى قضاى حاجت از جمع فاصله گرفت و چون بازگشت متوجه شد گردنبندش گم شده و چون براى يافتن آن به جست و جو پرداخت رسولخدا(صلى الله عليه وآله)و يارانش حركت كردند و عايشه از قافله دور ماند. وى به همراه صفوان بن معطل خود را به قافله رساند و اين تأخير، زمينه اتهام را فراهم ساخت. اين داستان به حديث افك مشهور[41] و آيه 11 نور/24: «اِنَّ الَّذينَ جاء و بِالاِفكِ عُصبَةٌ مِنكُم لا تَحسَبوهُ شَرًّا لَكُم بَل هُوَ خَيرٌ لَكُم لِكُلِّ امرِىدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 286
مِنهُم مَا اكتَسَبَ مِنَ الاِثمِ والَّذى تَوَلّى كِبرَهُ مِنهُم لَهُ عَذابٌ عَظيم»درباره آن نازل شد.[42] (قصه افك)
ماجراى وليد:
پس از غزوه بنى مصطلق رسولخدا(صلى الله عليه وآله) وليد بن عقبة بن ابى معيط را براى دريافت صدقات (زكات[43]) به قبيله بنىالمصطلق فرستاد. آنان با آگاهى از اين موضوع شادمان از منازل خود خارج شده، به استقبال وليد آمدند؛ اما وليد (آنان را ترساند و[44]) به مدينه بازگشت و با گزارشى دروغ به رسولخدا(صلى الله عليه وآله) خبر داد كه بنى مصطلق مرتد شده و به قصد كشتن او از منزلشان خارج شدهاند. در اين هنگام آيه «اِن جاءَكُم فاسِقٌ بِنَبَإ فَتَبَيَّنوا اَن تُصيبوا قَومـًا بِجَهــلَة فَتُصبِحوا عَلى ما فَعَلتُم نـدِمين»(حجرات/49،6) نازل شد. اين آيه با فاسق دانستن وليد، به تحقيق درباره خبر گزارشگر فاسق دستور داد[45]، از اين رو رسولخدا(صلى الله عليه وآله)فرمود: درنگ و تحقيق از خداوند و عجله از شيطان است.[46] برخى گفتهاند: رفتار وليد به كدورت و دشمنى وى با بنى مصطلق در دوره جاهلى باز مىگردد.[47] به نظر زمخشرى از آيه بعد به دست مىآيد كه عدهاى مىخواستهاند رسولخدا(صلى الله عليه وآله) را بر ضدّ بنى مصطلق تحريك كنند و از اين رو نكوهش شدند[48]: «واعلَموا اَنَّ فيكُم رَسولَ اللّهِ لَو يُطيعُكُم فى كَثير مِنَ الاَمرِ لَعَنِتُّم ولـكِنَّ اللّهَ حَبَّبَ اِلَيكُمُ الايمـنَ و زَيَّنَهُ فى قُلوبِكُم و كَرَّهَ اِلَيكُمُ الكُفرَ والفُسوقَ والعِصيانَ اُولئِكَ هُمُ الرّاشِدون =و بدانيد رسولخدا(صلى الله عليه وآله) در ميان شماست. اگر در بسيارى از كارها از [رأى و ميل] شما پيروى كند قطعاً دچار زحمت مىشويد؛ ليكن خدا ايمان را براى شما دوست داشتنى گردانيد و آن را در دلهاى شما بياراست و كفر و پليدكارى و سركشى را در نظرتان ناخوشايند ساخت. آنان [كهچنيناند]رهيافتگانند.» (حجرات /49،7)شخصيتها:
برخى از افراد مهم و برجسته تاريخ از قبيله بنى مصطلق بودهاند؛ اما بسيارى از آنان را به سبب آنكه بنىمصطلق شاخهاى از خزاعه است با نسبت خزاعى مىشناسند، با اين حال برخى از اين افراد با همان نسبت «مصطلقى» شهرت دارند. مشهورترين عضو آنان جُوَيريّه است. وى دختر حارث بن ابى ضرار رئيس قبيله بنىمصطلق و همسر پسرعمويش (مسافع بن صفوان مصطلقى يا صفوان بن مالك) بود كه در غزوه بنى مصطلق مانند ساير زنان اين قبيله اسير شد و در شمار غنايم يكى از مسلمانان به نام ثابت بن قيس بندائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 287
شماس يا پسر عموى او درآمد. سپس مقرر شد در برابر مبلغى آزاد شود. جويريه نزد رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمد و براى آزادى خود يارى خواست. رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) با پرداخت آن مبلغ معين او را آزاد كرد و به ازدواج خود درآورد. وى به هنگام اسارت 20 سال داشت و در سال 50 يا 56 در سنّ 65 سالگى درگذشت.[49] گفتهاند نامش «بَرَّه» بود[50] و رسولخدا(صلى الله عليه وآله) او را جُويريّه ناميد.[51]
حارث رهبر بنى مصطلق و پدر جويريه، پس از اسارت دخترش به مدينه آمد تا با پرداخت فديه او را آزاد كند. وى در بين راه به شترانش نگريست و علاقهمند شد آنها را نگه دارد، از اين رو آنها را در درهاى پنهان كرد و به حضور رسولخدا(صلى الله عليه وآله)رسيد و فديه دخترش را پرداخت؛ اما آن حضرت از محل پنهان كردن شترانش پرسيد. او كه اين خبر غيبى آن حضرت را ديد شهادتين گفت و مسلمان شد.[52] پسر وى عمرو راوى حديث[53] و پسر ديگرش عبدالله[54] از صحابه پيامبر بود[55]؛ همچنين همسر عبد الرحمن برادر زبير بن عوام از بنى مصطلق بود.[56]
از جمله شخصيتهاى ايشان، افزون بر حارث بن ابى ضرار كه در سالهاى نخست هجرى رهبرى ايشان را در دست داشت، مىتوان از عبدالعزى بن قطن مصطلقى نام برد كه پيش از اسلام در پيمان خزاعه با عبدالمطلب شركت داشت[57]؛ همچنين سويد بن عامر مصطلقى از شعراى جاهلى بود كه رسول خدا درباره او فرمود: اگر سويد زنده بود اسلام مىآورد.[58]
منابع
الآحاد والمثانى؛ اسباب النزول؛ الاشتقاق؛ الاصابة فى تمييز الصحابه؛ بحارالانوار؛ تاريخ الامم والملوك، طبرى؛ تاريخ مدينة دمشق؛ تاريخ المدينة المنوره؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ تفسير عبدالرزاق؛ تفسير القرآن العظيم، ابن كثير؛ تفسير القمى؛ التفسير الكبير؛ التنبيه والاشراف؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ جمهرة انساب العرب؛ الجواهرالحسان فى تفسير القرآن، ثعالبى؛ الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور؛ روض الجنان و روح الجنان؛ زادالمسير فى علم التفسير؛ سبلالهدى والرشاد؛ سير اعلام النبلاء؛ السيرةالحلبيه؛ السيرة النبويه، ابن كثير؛ السيرةالنبويه، ابن هشام؛ صحيح البخارى؛ الطبقات الكبرى؛ عيون الاثر فى فنون المغازى والشمائل والسير؛ فتح البارى شرح صحيح البخارى؛ الكامل فىالتاريخ؛ كتاب الثقات؛ الكشاف؛ كشف الاسرار و عدة الابرار؛ لسان العرب؛ المبسوط؛ مجمعالبيان فى تفسير القرآن؛ مجمع الزوائد و منبعالفوائد؛ المحبر؛ المعارف؛ معالم التنزيل فى التفسير والتأويل، بغوى؛ معجم البلدان؛دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 288
المعجم الكبير؛ معجم ما استعجم من اسماء البلاد والمواضع؛ المغازى؛ المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام؛ المنمق فى اخبار قريش.
قاسم خانجانى
[1]. الطبقات، ج 2، ص 48.
[2]. جمهرة انساب العرب، ص 239 ، 468.
[3]. الاشتقاق، ج 2، ص 476.
[4]. المعارف، 108؛ ر.ك: المفصل، ج 4، ص 440.
[5]. ر.ك: جمهرة انساب العرب، ص 10 ، 480.
[6]. جمهرة انساب العرب، ص 389؛ المحبر، ص 398.
[7]. معجم ما استعجم، ص 88؛ الطبقات، ج 2، ص 48.
[8]. معجم البلدان، ج 3، ص 12.
[9]. معجم مااستعجم، ج 3، ص 942.
[10]. المفصل، ج 7، ص 377.
[11]. تاريخ المدينه، ج 1، ص 268.
[12]. المنمق، ص 229 ـ 231؛ لسان العرب، ج 3، ص 21، «حبش».
[13]. الطبقات، ج 2، ص 48.
[14]. الطبقات، ج 8، ص 93؛ الآحاد والمثانى، ج 5، ص 283؛ الثقات، ج 1، ص 263.
[15]. معجم مااستعجم، ج 3، ص 88.
[16]. السيرة الحلبيه، ج 2، ص 278.
[17]. المغازى، ص 404؛ الطبقات، ج 2، ص 48.
[18]. المحبر، ص 114.
[19]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 289؛ المحبر، ص 114؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 109.
[20]. صحيح البخارى، ج 5، ص 55.
[21]. التنبيه و الاشراف، ص 215؛ عيون الاثر، ج 2، ص 79؛ سبل الهدى، ج 4، ص 344.
[22]. المغازى، ج 2، ص 426 ـ 428.
[23]. السيرةالنبويه، ابن كثير، ج 3، ص 297.
[24]. المغازى، ج 1، ص 405.
[25]. المغازى، ج 1، ص 405.
[26]. بحارالانوار، ج 19، ص 163.
[27]. بحارالانوار، ج 20، ص 290.
[28]. تاريخ طبرى، ج 2، ص 111.
[29]. المغازى، ج 1، ص 410؛ الطبقات، ج 2، ص 49.
[30]. المحبر، ص 90؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 111.
[31]. المغازى، ج 1، ص 412؛ الطبقات، ج 2، ص 49.
[32]. المغازى، ج 1، ص 411.
[33]. روضالجنان، ج 5، ص 16.
[34]. المبسوط، ج 1، ص 106؛ تفسير قرطبى، ج 5، ص 139 ـ 140.
[35]. رك: تفسير قمى، ج 2، ص 382.
[36]. السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 290 ـ 295؛ تفسير قمى، ج 2، ص 382 ـ 383؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 110.
[37]. اسباب النزول، ص 253 ـ 254؛ زادالمسير، ج 7، ص 125.
[38]. زادالمسير، ج 3، ص 319؛ تفسير ابن كثير، ج 2، ص 385 ـ 386؛ سبل الهدى، ج 3، ص 417.
[39]. تفسير ابن كثير، ج 2، ص 386.
[40]. تفسير بغوى، ج 3، ص 230 ـ 231؛ مجمع البيان، ج 7، ص 112؛ الدرالمنثور، ج 4، ص 343 ـ 344.
[41]. تاريخ المدينه، ج 1، ص 319ـ321؛ الكامل، ج 2، ص 195 ـ 199.
[42]. ر. ك: تاريخ المدينه، ج 1، ص 322.
[43]. كشف الاسرار، ج 9، ص 249.
[44]. تفسير عبدالرزاق، ج 3، ص 220.
[45]. جامع البيان، مج 13، ج 26، ص 160؛ التبيان، ج 9، ص 343؛ التفسير الكبير، ج 10، ص 119.
[46]. تفسير ثعالبى، ج 3، ص 212.
[47]. الكشاف، ج 4، ص 359؛ مجمع البيان، ج 9، ص 198؛ تفسير قرطبى، ج 16، ص 205.
[48]. الكشاف، ج 4، ص 361.
[49]. الطبقات، ج 8، ص 95؛ ر.ك: تاريخ دمشق، ج 3، ص 219؛ الاصابه، ج 8، ص 73 ـ 74.
[50]. المحبر، ص 89؛ تفسير قرطبى، ج 14، ص 109.
[51]. تفسير قرطبى، ج 14، ص 109.
[52]. الاصابه، ج 1، ص 673 ـ 674.
[53]. تاريخ دمشق، ج 33، ص 103؛ سير اعلام النبلاء، ج 1، ص 476.
[54]. الاصابه، ج 4، ص 42.
[55]. الطبقات، ج 2، ص 241؛ المعجم الكبير، ج 17، ص 44؛ فتح البارى، ج 11، ص 239.
[56]. الاصابه، ج 8، ص 71.
[57]. المنمق، ص 86.
[58]. تاريخ دمشق، ج 34، ص 63؛ الاصابه، ج 6، ص 84؛ مجمع الزوائد، ج 8، ص 126.